**رمان &دلنوشته**

نخونی از دستت رفته هااااااا.... :-)

قسمت چهارم رمان از هوس تا عشق


بیا بخون نطرم بده....

داره به قسمتای هیجانی میرسه...

بدو ادامه مطلب...

همینو میخوام قیمتش چنده _

_ _ قابل شما رو نداره 75 میلیون تومن

_ عالیه همینو بر میدارم کی میتونم ببرمش؟خیلی فوری لازمش دارم

_ _ امروز ساعت هفت بعد از ظهر پس فردا هم میتونید بیاید مهضر سندو به نام بزنید

بعد هم یه کارت آورد جلو و گفت تا ساعت 12 صبح امروز پولو به این شماره حساب واریز کنید و موقع تحویل رسیدش رو برای ما بیارید

***************************************

از زبان سوگند

در حال برگشت از دانشگاه به خونه بودم امروز برای امیر علی خیلی روز خوبی بود بعد از گرفتن گواهینامش هیچوقت شانس اینکه ماشین بخره رو نداشت تا اینکه چند وقت بیش توی یه قرعه کشی برنده میشه و تصمیم میگیره که با این پول چیکار کنه. امروز توی دانشگاه نازنین گفت امیر علی بهش گفته میخواد با اون پولی که برنده شده ماشین بخره امروزم که تو کافی شاپ از همه دیر تر اومد و ازش پرسیدیم گفتش سر گرم کارای ماشینش بوده عجب ماشین خوشگلی بود یه هیوندا سرمه ای رنگ مدل جی اس خوب ما هم مجبورش کردیم بابت شیرینی همه ی مارو ببره رستوران و بهمون ناهار بده اونم این کارو کرد این شد که کیارش برگشت و گفت این که انصاف نیست تو وقتی ماشینتو عوض کردی شیرینی ندادی من دیدم راس میگه گفتم اصلا" فردا هم همگی ناهار مهمون بنده

********

رسدم خونه ساعت 6:10 دقیقه بود همین که وارد خونه شدم پیمان رو دیدم که با یه کت و شلوار مشکی و بلوز مشکی که خیلی هم بهش میومد به طرف در میومد این پیمانم تو جذابیت اصلا" چیزی کم نداره به نظر من که حتی از امیرعلی خوش تیپ تره

_ _ سلام سوگند من دارم میرم ماشینی که سفارش دادم رو تحویل بگیرم بعدشم میرم مهمونی شبم دیر میام

_ تو هم ماشین خریدی ؟

_ _ آره گفتم شب دیر بر میگردم که نگران نشی

_ بذار شماره همو داشته باشیم که اگه موقعیت اظطراری پیش اومد بتونیم با هم تماس بگیریم شماره من و سیو کن....0912

_ باشه

_ خوب پیمان شماره ی تو چی؟

_ _ الان بهت یه تک میزنم

یه تک زدو شمارش افتاد

_ _ خوب من دارم میرم آژانس الان میرسه کاری نداری؟

_ نه پیمان خدافظ

_ _ خدافظ

از زبان پیمان

بعد از تحویل گرفتن ماشین رفتم خونه ی کیان تمام باغ رو میز چیده بودن و روی هر میز میوه و شیرینی و یه شیشه شراب و به تعداد صندلی ها گیلاس بود سمت راست هم یه پیست رقص گنده بود و سمت چپم یه بار برای شراب خوردن ...توش رقص نور هم داشت

کیان رو دیدم که داره میاد سمتم یه کت و شلوار سیاه با یه بلوز سفید پوشیده بود هه درست شده مثل یه پنگوئن اومد جلو و قبل از هرکاری سلام کرد و بعدشم گفت :دلم برای رفیق عزیزم تنگ شده بود

_منم دل تنگت بودم راستی این همه مخلفات و پیست رقص و بار شراب و اینا فقط تو یه روز

_ _ رفیق مث این که فراموش کردی بمن میگن کیان کار درست

اینو گفت و منو برد تا همه ی مهمونا رو بهم معرفی کنه فک کنم کیان هر کسی رو که میشناخته گفته بیان من به غیر از 10 نفر بقیه رو اصلا" نمیشناختم اون 10 نفر هم محسن و دوس دخترش شیدا،آرمین و دوس دخترش مهلا،آرتام و دوس دخترش درسا،رویا و دوس پسرش رامین و خود کیان و دوس دخترش شقایق بودن. کیان منو سمت میزمون راهنمایی کرد و خودشم باهام سر یه میز نشست یه گیلاس شراب پر کردمو شروع کردم به خوردن نمیدونم چی شد اما خود به خود ذهنم رفت سوی اون دختر...سوی سوگند...به اون همه زیبایی ای که میخواستم به دستش بیارم و اصلا" هم برام هیچیزی به غیر از هدفم مهم نبود...همین طور که تو فکر بودم کیان بهم گفت چی شده رفیق تو فکری بگو ماهم بدونیم به چی فکر میکنی

_ دارم به اون چشمای سبز و گیرا فک میکنم دارم به اون مژه های بلند و سیا فک میکنم دارم به اونموهای بلند و سیا فکر میکنم دارم به او لبای سرخ فک میکنم دارم به او پوست صاف و سفید و اون اندام ظریف و شهوت انگیزی فک میکنم که به زودی قراره مال من بشه

پوز خندی زد و گفت :

_ _ دفعه ی اولت نیست که داری از این فکرا میکنی

اینو گفت و از سر جاش بلند شد و دست دوست دخترش شقایق رو گرفت تا با هم برقصن من و کیان با هم خیلی فرق میکردیم اما برای هردومون دخترا فقط یه وسیله بود ن برای ارضای هوس مون زندگی ما تا امروز همین جوری بوده تا آخر هم همین جوری میمونه

منم از سر جام بلند شدم سر یه میز یه دختر نشسته بود رفتم جلو و ازش در خواست رقص کردم اونم هنوز حرفم تموم نشده قبول کرد دستشو گرفتم رفتیم تو پیست رقص و شروع کردیم با هم رقصیدن یه لباس سفید دکلته تنش کرده بود که پشتش هم تا بالا ی باسن باز بود با اون میرقصیدم و فک میکردم که دارم با سوگند میرقصم اونو لمس میکردم و تو رویا هام فک میکردم دارم سوگند و لمس میکنم هیچی برام مهم نبود نه رضایت سوگند و نه آبروی پدرم که پیش سوگند میره فقط برای من خواسته ی خودم مهم بود همینو بس. با لحن خاصی ازش پرسیدم که اسمش چیه؟

_ _ سارا هستم و تو؟

_ پیمان هستم

سارا چشمای عسلی و لبای نسبتا" درشتی داشت رنگ پوستشم برنزه بود و موهای سیا و لختی داشت که قدشون تا روی شونه هاش میرسید خیلی خوشگل نبود نمیدونم چرا اونقد به خودش مینازید خوب داشتیم با هم گرم میگرفتیم که کیان صدام زد

کجایی پس پیمان بیا وقت بریدن کیکه


[ بازدید : 716 ] [ امتیاز : 3 ] [ نظر شما :
]

[ يکشنبه 27 دی 1394 ] [ 21:34 ] [ نرگس و دوستاش ]

[ ]

کیانا1394/11/10 ساعت 20:00
فاطمه جونم مثل همیشه عالی بود
فاطمه81181394/11/5 ساعت 20:19
ای شیطون
فاطمه 81181394/11/3 ساعت 20:15
دارم میگم نظر بدید.....نظررررر
داره میگه نظر بدید...نظررررر
نام :
ایمیل :
آدرس وب سایت :
متن :
:) :( ;) :D ;)) :X :? :P :* =(( :O @};- :B /:) =D> :S
کد امنیتی : ریست تصویر
ساخت وبلاگ تالار اسپیس فریم اجاره اسپیس خرید آنتی ویروس نمای چوبی ترموود فنلاندی روف گاردن باغ تالار عروسی فلاورباکس گلچین کلاه کاسکت تجهیزات نمازخانه مجله مثبت زندگی سبد پلاستیکی خرید وسایل شهربازی تولید کننده دیگ بخار تجهیزات آشپزخانه صنعتی پارچه برزنت مجله زندگی بهتر تعمیر ماشین شارژی نوار خطر خرید نایلون حبابدار نایلون حبابدار خرید استند فلزی خرید نظم دهنده لباس خرید بک لینک خرید آنتی ویروس
بستن تبلیغات [X]