نظر فراموش نشه هااااا...........

مطالعه قسمت اول رمان از هوس تا عشق در ادامه مطلب...

نویسنده:فاطمه 8118

به نام خدایی که انسان را آفرید و عشق را در سراسر وجود او قرار داد رمان از هوس تا عشق

"سوگند"

با صدای زنگ ساعت چشمامو باز کردم ساعت دقیقا" 5:30 صبح بود قبل از هر کاری یه خمیازه کشیدم که حسابی حالم جا اومد... به هزار زحمت از جام بلند شدم و رفتم سمت دستشویی ای که توی اتاقم بود. یه آبی به صورتم زدم و اونو با حوله ی قرمزی که آویزون بود خشک کردم . از دستشویی اومدم بیرون و از پله ها رفتم پایین . بعدشم رفتم روی یکی از صندلی های میز غذا خوری دوازده نفری ای که گوشه ای از پذیرایی بود نشستم مثل همیشه سپیده خانوم یه صبحونه کامل و خوش مزه ای رو آماده کرده بود...داشتم با ولع به میز نگاه میکردم که دستی رو شونم حس کردم....

_ سلام بابا جون صبتون بخیر

_ سلام سوگند صبت بخیر

پدرم قرار بود امروز برای یه مسافرت کاری از ایران به لندن بره برای قرار دادی که باید با یکی از شرکت های لندنی میبست برای همینم بعد از خوردن صبونه زود رفت تو اتاقش تا برای پرواز آماده بشه...بعد از یه ربع با یه چمدون و یه کیف دستی اداری و کت و شلوار قهوه ای رنگی که زیرش یه بلوز سفید تنش کرده بود از اتاقش میامد بیرون با این که دیگه از پدر سنی گذشته بود اما همیشه به پوشش اهمیت میداد رنگ قهوه ای کت و شلوارش خیلی با رنگ چشم و ابرو و موهاش هماهنگ بود . از پله ها که پایین اومد تا دم در ماشینش همراهیش کردم رو به من کرد و با لحنی بسیار مهربان گفت دخترم سوگند خیلی خوب از خودت مواظبت کن

_ چشم بابا جون اصلا" نگران نباشید خیلی خوب مواظب خودم هستم

بعدشم کیف و چمدونش رو گذاشت تو صندوق عقب ماشینش و یه بار دیگه ازم خدا حافظی کرد و رفت خوب حالا دیگه وقتشه خودم برم واسه دانشگاهم آماده بشم زود رفتم بالا تو اتاقم و در کمدمو باز کردم یه مانتوی سبز و یه مقنعه ی مشکی برداشتم و با یه شلوار دمپای مشکی و کیف و کفش سبز رنگ پوشیدمشون یه ساعت سبز هم دستم کردم اصلا نمیتونید فکرشم بکنید چقد تیپم با رنگ چشام هماهنگ شده انتخاب لباس و حاضر شدنم حدود یه ربعی طول کشید خوب دیگه وقتشه که برم سویچ ماشینمو برداشتمو رفتم تو حیاط با ریموت درشو باز کردمو نشستم توش و ماشینو روشن کردم ماشینم یه لیفان قرمز رنگ بود.یکم بعد از این که راه افتادم ظبط ماشینمو روشن کردم آخه حوصلم سر رفته بو خوب ضبط "آهنگ باران از امو بند" رو میخوند

بارون میزنه رو سرم میشوره اشک چشامو

زخم تو دلم گرفته راه صدامو

نیستس ببینی حال خراب شبامو

بارون دلتنگه واسه تو شب قدم زدنامون

حالا که افتاده فاصله بین دو تامون

شبا خواب میبینم که با همیم زیر بارون

ای بابا ما حداقل یه معشوقه هم نداریم موقع آهنگ گوش دادن به اون فکر کنیم اه اصلا" اینم شد آهنگ سریع قطعش کردم .به ساعت نگاه کردم یه کم دیرم شده بود اما خوب اشکالی نداشت از سرعت متنفر بودم همین سرعت بود که..... هععععییی ولش کن بابا روز به این قشنگی حیف نیس با این فکرا این روز رو خرابش کنم یه دفعه ای یاد خوابی که دیشب دیدم افتادم خواب دیدم...تنها و افسرده توی یه اتاق تاریکی که هیچ چیزی هم توش نبود بودم و تنها کاری که میکردم فقط و فقط گریه وگریه بود!! اما خوب یعنی چی تعبیر این خواب چی میتونست باشه؟؟ یعنی چی من برای چی داشتم گریه میکردم؟؟!! اونقدرداشتم به این خواب فکر میکردم که نفهمیدم چه طوری رسیدم به دانشگاه...بله حدس من درست بود..بیست دقیقه تاخیر داشتم!!!به کلاس که رسیدم در زدم:

_ سلام استاد معذرت میخوام دیر کردم

_ خانم ناصری در حال حاضر بیست دقیقه از کلاس گذشته ...

_ خوب ببخشید استاد یکم دیر بیدار شدم...

_خوب میتونستید یکم تندتر برونید تا زودتر برسید _

_ اما استاد دیر رسیدن خیلی بهترازهرگز نرسیدنه!!!