رمان به سیاهی شب
سلاااااااااام.....چطورید؟؟؟؟!!!
من نرگسم....اگه خاطرتون باشه بهتون قول داده بودم که رمانای خودم و دوستامو براتون به اشتراک بزارم و ازتون خواستم نظر بدیدو حمایتمون کنید.... خب؛حالا وقتش رسیده اولین رمان رو به اشتراک بزاریم.......رمان"به سیاهی شب"
این رمان نوشته ذهن خودم و من تمام تلاشم رو کردم تا بهترین قلمم رو بهتون ارائه بدم پس خواهششش میکنم حتما نظر بدید تا اگه خدایی نکرده ایرادی داشت برطرف بشه...اوففف تا حالا تو عمرم انقدر لفظ قلم حرف نزده بودماااا.....
خب دیگه میریم سراغ خلاصه رمانم...
خلاصه:
آنیسا دختری از خانواده ای بسیار قانونمند و پولدار... دختر قصه ما طی یه سری اتفاق(بخونید میفهمید)از مادر و پدرش متنفر میشه...مدام با اونا سرجنگ داره و از دستوراتشون سرپیچی میکنه؛غافل از اینکه هر عملی یه عکس العملی داره!!!!!!!
خلاصه این دختر خودسر،با یه اقایی(به من چه بخونید دیگه)آشنا میشه و خودشو خاک بر سر میکنه....!!!!!
درست زمانی که آنیسا تو لجن فرو رفته مردی با چشمانی به سیاهی شب،که با یه تصادف اون نجات میده،آشنا میشه!!!
بعد از کلی ماجراهای وحشتناک و لذت بخش،وقتش میرسه که همو ترک کنن اما مگه میشه معشوقتو ترک کنی؟؟
پایان خوشششششششش...
[ بازدید : 603 ] [ امتیاز : 3 ] [ نظر شما : ]