شما در حال مشاهده نسخه موبایل وبلاگ

**رمان &دلنوشته**

هستید، برای مشاهده نسخه اصلی [اینجا] کلیک کنید.

قسمت هشتم رمان از هوس تا عشق

قسمت هشتم دوستان...

دیگه گیر ندید....

قربونتون...

نذاشتم حرفش به آخر برسه

_ چی؟ بعد از کارای دیشبت هنوزم زل میزنی تو چشم منو باهام حرف میزنی چطور روت میشه تو چشمای من نگا کنی مرتیکه عوضی از اتاقم گمشو برو بیرون گم شو بیرون کثافت روانی

اما بازم نرفت بیرون ملافه ی سفید رو دور خودم نگه داشتم از رو تخت بلند شدم و به طرفش رفتم هر چی زورتو بدن کوفتم داشتم روتو دستام جمع کردم محکم بهش مشت میزدم_ مگه کری عوضی آشغال میگم برو بیرون نمیخوام اون ریخت نحست رو ببینم کثافت برو بیرون دارم بهت میگم از اتاقم گم شو بیرون گم شووووو

اونقد بهش زدم تا خودش از اتاقم رفت بیرون بعدشم در اتاقمو قفل کردم و همونجا جلوی در رو زمین افتادم _ خدایا آخه چرامن باید این جوری بشم چرا یه هم چین سر نوشنت نحسی دارم من چرا ؟... چرا ؟... چراااااااااااااااااااااااااااااااا؟...

***********************

ساعت ها تو اتاقم به گریه گذروندم .بعد از ساعت ها احساس کردم دیگه هیچ اشکی واسم نمونده که بریزم خود به خود گریه م بند اومد از سر جام بلند شدم به طرف کمدم رفتم یه مانتو خاکستری و با یه شلوار جین و شال خاکستری برداشتم و رو تختم گذاشتم بعد به طرف حموم رفتم درشو باز کردم کردم شیر آبو باز کردم و شروع کردم به دوش گرفتن در همون حالی که دوش میگرفتم خودمو تو آیینه ی قدی ای که توی حموم بود دیدم صورت خیلی چیزیش نشده اما روی بازوی دست چپم یه کبودی بود همینطور روی پای راستم و شونه ی چپم. یه کبودی معمولی نبود جاش خیلی درد داشت اما دردش پیش درد زخم عمیقی که با کارای دیشب اون مرتیکه ی پست فطرت روی قلبم حک شده بود هیچ نبود هیچ .... باید هر جور شده بود از این جا دور میشدم دور میشدم تا یادم نیاد اون کثافت با من چیکار کرده باید دور میشدم تا دیگه نتونه از من سو استفاده کنه .آره خودشه باید یه مدت از اینجا دور شم .

*****

در حالی حوله ی تن پوشم تنم بودش چمدونم رو از زیر تخت در آورد موبردمش جلوی کمدم چند دست لباس و دو سه تا کفش و یه لباس خواب و یه پالتو و لپ تابم رو هم بر داشتمو گذاشتم توش خوب به هر حال برای یه مدت کوتاه کافی بود . مانتو و شلوار ی هم که از قبل روی تختم انداخته بودم رو پوشیدم .اصلا" از سشوار کشیدن خوشم نمیومد ترجیح میدادم موهام خودشون خشک بشن . قفل در اتاقمو باز کردمو خیلی آروم درو باز کردم یه نگاهی به دور و بر انداختم پیمان اونجا نبود خیلی آروم به طرف اتاق پدر حرکت کردمو رفتم تو اتاقش و درو بستم میترسیدم از اینکه هر لحظه پیمان پیداش بشه و دوباره با من.....

رفتم سمت گاو صندوق پدر رمز اونو بلد بودم پدر بهم یاد نداده بود خودم یواشکی فهمیدمش میدو نستم یه روزی مثل الان به دردم میخوره در گاو صندوق رو باز کردم یه سری پوشه ی رنگی توی گاو صندوق بود اونارو از گاو صندوق در آوردمو شروع کردم تک تک توی همشونو چک کردم اما چیزی رو که دنبالش بودم پیدا نکردم این دیگه آخرین پوشه بود اگه چیزی که دنبالش بودم توی اون نباشه دیگه هیچ کاری نمیتونستم بکنم هر چی مدراک توش بود رو در آوردم و چک کردم وای خدایا شکرت پیداش کردم مدارک مربوط به ویلایی که تو شمال داشتیم و کلیدش توی اون پوشه بود اون پوشه رو گذاشتم تو کیفمو از اتاق پدر رفتم بیرون رفتم سمت اتاق خودم و قبل از هر کاری از توی تراس اتاقم باغ رو نگاه کردم ماشین پیمان رو ندیدم معنیش این بود که اون الان توی خونه نیس چمدونو کیفمو برداشتم و از اتاق رفتم بیرون با سرعت از پله رفتم پایین و به از رفتم توی باغ با ریموت قفل ماشینمو باز کردم و در صندوق رو زدم بالا و چمدونمو گذاشتم توش سوار ماشین شدم به سرعت از خونه دور شدم نمیخواستم اینقد به اون مرتیکه نزدیک باشم هر چی دور تر بهتر فقط به همین فک میکردم نمی تونستم تو اون خونه بمونم وگرنه اون کثافت دوباره به خودش اجازه میداد که به من دست درازی کنه آره باید تا میتونستم دور میشدم دور ... دور

از زبان پیمان

ساعت دقیقا" 1:37 دقیقه ی بعد از ظهر بود در خونمون رو با کنترلش باز کردمو وارد محوطه ی باغ شدم نزدیک تر که رفتم ماشین سوگند سر جاش نبود این یعنی ...... آره این یعنی اون از این جا رفته !!!!!

ماشنمو سر جاش پارک کردمو کلیدمو توی قفل در انداختمو بازش کردم به سرعت از پله ها بالا رفتم و رفتم سمت اتاق سوگند درش رو باز کردم اونجا نبود این دختر کجا میتونست رفته باشه هر جایی هم که باشه من باید پیداش کنم . اگه راجع به ماجرای دیشب به پدر چیزی میگفت چی؟؟؟ ...اما من هرگز اجازه ی چنین کاری رو به اون دختر نمیدم کاری میکنم دهنشو بسته نگه داره ..... گوشیمو از توی جیبم در آوردم و شمارشو گرفتم .......... _ _ دستگاه مشترک مورد نظر خاموش میباشد لطفا" بعدا تماس بگیرید

گوشیرو از بغل گوشم آوردم پایین و قطعش کردم

_ که اینطور حالا برای من گوشیتو خاموش میکنی سوگند خانوم .پس بهتره بدونی هر کجا که باشی پیدات میکنم و حسابت رو میذارم کف دستت سوگند جون هه .

از زبان سوگند

ساعت 10:45 دقیقه ی شبه .هوا هم کاملا" تاریکه بالاخره به ویلای شمال رسیدم از ماشینم پیاده شدم و کلید ویلا رو از توی پوشه ای که توی کیفم بود در آوردم و اونو توی قفل در اصلی فرو کردم و درو باز کردم بعد دوباره سوار ماشینم شدمو داخل ویلا شدم ماشینم رو توی باغ ویلا پارک کردم ازش پیاده شدم و چمدونم رو هم از توی صندوق عقب ماشین برداشتمو به طرف در ورودی رفتم اون درم با کلید باز کردم و وارد خونه شدم با زدن یه کلید برق رو روشن کردم چمدون و کیفم رو به یکی از اتاقا بردم شالم رو از سرم در آوردم و دکمه های مانتوم رو هم باز کردم و اونو از تنم در آوردم به در جمدونم رو باز کردمو لباس خوابمو از توی اون در آوردم به پشت پاراوانی که برای تعویض لباس اونطرف اتاق بود رفتم و لباسم رو عوض کردم یه لباس خواب ساتن آبی با شنل حریر آبی رنگ . مثلما" وجود یه دختر تنها توی ویلایی به این بزرگی اصلا" از نظر امنیتی درست نبود اما حداقل از دست اون پسره ی کثافت از دست پیمان در امان بودم حداقل همین یکم آرومم میکرد گوشیم رو از توی کیفم در آوردم دیگه باید روشنش میکردم از روشن کردنش بیست ثانیه هم نگذشته بود که صدای زنگ گوشیم به گوشم خورد یه نگاهی به صفحه ی نمایش گوشیم انداختم وای ....نه خدایا باورم نمیشه پیمانه .از دیدن اسمش رو صفحه ی نمایش وحشت کردم سریع رد تماس دادم ...خدایا این پسر بازم دست از سر من بر نمیداره دیگه از جونم چی میخواد همه ی زندگیم رو نابود کرد بازم دست از سرم برنمیداره خدایا آخه من چیکار باید بکنم ..چیکار... همین طور که مشغول دردو دل کردن با خدای خودم بودم متوجه شدم برام یه پیامک اومده بعد باز کردن رمز گوشیم پیامک رو باز کردمو شروع کردم به خوندن اون < تو با خودت چی فکر کردی سوگند خانوم هان؟ فکر کردی اگه از این جا دور بشی دیگه باهات کاری ندارم نخیر خانوم کور خوندی حالا حالا ها دست بردارت نیستم پس بهتره سر خودت رو شیره نمالی و هر کجا که هستی برگردی همینجا و در ضمن حتی فکر این که مضوع دیشب رو به پدر بگی هم نکن چون در این صورت زندت نمیزارم تو حتی نمیتونی این که از من چه کارایی برمیاد رو درک کنی پس حتی فکر گفتن هر چیزی که دیشب بین من و تو بوده رو به پدر نکن چون بد میبینی خانوم >

با خوندن این پیامکش دلهره ای که چند ساعتی میشد نداشتم دوباره برگشت به سمت منو شروع کرد به آزار روحم اون شب حتی یه ثانیه هم خواب به چشمم نیومد و همش تو این فکر بودم که اکه پیمان منو پیدا کنه چی میشه اگه پیدام کنه باهام چیکار میکنه این دفعه دیگه میخواد چطور با من رفتار کنه و کل اون شب رو با سوالاتی از این قبیل و نگرانی آیندم که قراره چی بشه اگه پیمان گیرم بیاره چه بلایی سر من میاره به صبح رسوندم

قسمت هفتم رمان از هوس تا عشق

قسمت هفتمو گذاشتیم اما اگه نظر ندید....

قسمت هشتمی وجود نداره هــــــــــــا......

نوشته شده توسط:فاطمه8118

از زبان سوگند

توی اتاقم روی تخت افتاده بودم . چشمامو باز کردم .نگاهی به تن کوفتم انداختم .خدایا من چرا اینجوریم .چرا اینقدتنم کوفتس چرا لباسی تنم نیس همه ی اینا برام سوال بود که ناگهان تمام صحنه های دیشب شروع کردن جلوی چشمام رژه رفتن .اون موقع بود که همه چی یادم اومد همه چی. این که دیشب چه اتفاقی افتاده رو خوب به خاطر آوردم .بغضم گرفت چمام پر از اشک شد . درست تو همون موقع قطره ای اشک از چشمام جاری شد. خیلی سعی کردم تا دیشب رو یادم نیارم اما نشد نمیتونستم .نمیخواستم به یاد بیارم اون عضوی با من چیکارا کرده اما بدتر یادم میومد اون چطور تونست با من اینکارو بکنه چطور ... چطور... چطور... چطور تونست دامن پاک منو لکه دار کنه فکرشم نمیکردم بتونه اینقدر پست باشه من بهش اعتماد داشتم و اون .... اون اینجوری جواب اعتماد منو داد با دست درازی کردن به من ... اما تقصیر خودمم هست چرا اجازه دادم اون راجع من این فکرا رو بکنه فکر کردن هیچ چرا بهش اجازه دادم با من اینطور رفتار کنه آره تقصیر خود منم هست دیگه هیچ انگیزه ای واسه زندگی ندارم دلم میخواد بمیرم ....بمیرم .... بمیرم ....... ولی نه .....وقتی اجازه دادم اون با من یه همچین کارایی بکنه حتی لیاقت مرگم ندارم آره ...حتی لیاقت مرگم ندارم .... باید زنده باشم و این ننگ و تحمل کنم... مجازات خوبه.... دلم میخواد فقط گریه کنم ..... فقط گریه ... فقط گریه ..فقط گریه ...اون پست فطرت با این کارش زندگی منو نابود کرد نابود ...آره دیگه نابود شدم فقط دلم میخواد اشک بریزم...... اشک ....اشک... حالا دیگه فقط گریه میکردم فقط گریه هر لحظه اشکام از لحظه قبل بیشتر میشد هرلحظه بیش تر از لحظه ی قبل ساعتها همونجا داشتم گریه میکردم که متوجه صدایی شدم صدای زنگ گوشیم بود حوصله ی جواب دادنش رو نداشتم به گریه هام ادامه دادم دلم نمیخواست هیچ کاری به غیر از این بکنم تنها چیزی که دلم میخواست گریه بود گریه به حال خودم گریه به حال این زندگی تلخ به گریه هام ادامه میدادم که بازم همون صدا رو شنیدم صدای زنگ تلفنم رو اشکامو پاک کردم و سمتش رفتم خواست بزارمش رو بیصدا تا دیگه هیچیزی نتونه مزاحم گریه هام شه که اسم نازیلا رو روی صفحه دیدم نمیتونستم جوابشو ندم . نگران میشد حداقل باید از نگرانی درش میاورم

_ _ سلام سوگند

با همون صدای گرفته

_ سلام نازیلا کاری داشتی؟

_ _ سوگند خودتی؟ واسه چی صدات گرفته

_ چیزی نیس سرما خوردم اگه کار واجبی نداری قطع کن برم به زندگیم برسم ( با لحن خیلی زننده ای گفتم) حوصله هیچ کس رو ندارم

_ _ نه کار واجبی که ندارم فقط میخواستم بگم تو مگه قرار نبود امروز ما رو مهمون کنی پس چرا امروز نیومدی؟

از این حرفش اعصابم خورد شد من دارم میگم حوصله ی هیچ کس و ندارم این داره از ناهار حرف میزنه بدون این که چیزی بگم قطع کردم و گوشیم هم خاموش کردم تا دیگه هیچی مزاحم من نباشه و بعد دوباره شروع کردم به اشک ریختن به حال خودم همونطور که به گریه هام ادامه میدادم متوجه حضور پیمان تو اتاقم شدم که جلوی تخت ایستاده بود و زل زده بود به من با دیدنش تو اتاقم اعصابم به هم ریخت ملافه ی سفیدی که روم بود رو با دستم جلوی سینم گرفتم و رو تخت نشستم درست مثل یه گرگ درنده شده بودم با همون صدای گرفتم فریاد زدم

_ واسه چی اومدی اینجا از اتاق من برو بیرون کثافت سو استفاده های دیشبت کم نبود عوضی آشغال حالا اومدی یه بار دیگه هم نابودم کنی از اتاق من گمشو بیرون کثافت نمیشنوی چی دارم میگم گم شو برو بیرون روانی آشغال زود باش گمشو

_ _ من فقط اومده بودم بهت بگم که...

دیگر نخواهم بود...(سایر)

گمان مـےکردم وقتے نبـاشـم
دلت مـے گیــرد. . .
امــا دیــدم نہ
بــدون مـن شــادتــرے ،
شـلوغ تـرے ،
صـدای قهقـه خـنده هـایـتان
تا اینجـا هم شنیـده مــے شـود
گـویــــا مــــــــــن سد راهت بودم
نگــــران نشو دیگــــرنخواهم بود..

نگاهت...(سایر)

نگاهت سگ داشت اما
.
.
.
وفادار نبود.....!!

مرســــــــــــــی خدا جون...(سایر)

روز عروسیمون توی ماشین عروس میگی اقاجونم بریم دور دور...
منم نگاه به لبخند روی صورتت میندازم یه چشمک به ماشینای کنارمون میندازم...همه مهمونا رو ول میکنیم گازشو میگیریم میریم جایی که دست هیچکسی بهمون نرسه...
بعد همونجا تو اغوش میگیرمت عقده همه این سالها رو خالی میکنم...وقتی که لا به لای دستام له میشی بلند داد بزنم خدایا شکرت مرسی مرسی مرسی...

زیباترین قسم سهراب سپهری(سایر)


به حباب نگران لب يک رود قسم، و به کوتاهي آن لحظه شادي که گذشت، غصه هم ميگذرد، آنچناني که فقط خاطره اي خواهدماند.. لحظه ها عريانند. به تن لحظه خود،جامه اندوه مـپوشان هرگز...!! زندگي ذره کاهيست، که کوهش کرديم، زندگي نام نکويي ست، که خارش کرديم، زندگي نيست بجز نم نم باران بهار، زندگي نيست بجزديدن يار زندگي نيست بجزعشق، بجزحرف محبت به کسي، ورنه هرخاروخسي، زندگي کرده بسي، زندگي تجربه تلخ فراوان دارد، دوسه تاکوچه وپس کوچه واندازه يک عمر بيابان دارد. ما چه کرديم و چه خواهيم کرد در اين فرصت کم...

بها بدم(سایر)


من اگه قرار بود همه رو ببخشم که آدم نمیشدم،،
""خدا میشدم""
کینه ای نیستم،، ولی آلزایمر هم ندارم..
بعضی "وقتا"
بعضی "آدما"
با یه "حرکت"
یا یه "حرف"
خودشونو برای "همیشه"
از چشمت میندازن..
«یاد» گرفتم به هرکسی به اندازه لیاقتش بها بدم،،
نه به اندازه <دلم>..

تنهایی(سایر)


تنهایی ....
برف نیست که بنشیند و آب شود...
باران نیست که به شیشه دلت بزند و اندوهت را ببرد....
تنهایی درخت است...
ریشه می دواند در جانت....
قدمیکشددرخیالت...
بهار گل میدهد به دلتنگی...
تابستان کلافگی هایت میوه میشود...
پاییز می ریزد به دیوانگی...
و زمستان به مرگ می کشاندت...
و تو...چهار فصلت را هوای پریشانی می گیری و
اکسیژن بی تابی پس میدهی...
دستانت همیشه گشوده ست...
شایددرآغوش بگیردت ...
فصل پنجمی به نام
عشق....!!!

عشق باید که چنین حس عجیبی باشد...(سایر) به قلم مائده

عالیه....خیلـــــــــــــی...

بیا ادامه مطلــــــــــــب...

من ندانم عشق چه جور است !

ولی...

من به "تو"...

حس عجیبی دارم!

حس یک تشنه به آب...

حس ابری که پر از باران است...

حس قلبی که پر از تشویش است...

حس دستی در دست...

حس عکسی در قاب...

حس ماهی در آب...

حس شرمی زیبا...

حس قلبی نالان...

عشق من بی پایان...

حس پرواز پرنده تا اوج...

حس خوابی آرام تر از رویای بهار...

حس رفتن تا تو...

عشق که باید چنین حس عجیبی باشد....

آهنگ خوشبختیت آرزومه از سیامک عباسی



بیا دانلود کن....
فوق العاده ست...
.......

آهنگ خوشبختیت آرزومه



متن آهنگ خوشبختیت آرزومه از سیامک عباسی

اگه اون که کنارته ، تو رو بیشتر از من می خواد

اگه با همون راحتی ، اگه باهات راه میاد

اگه روزگار بد ، تو رو ازم گرفته

اگه خاطرات خوبمون ، از خاطرم نرفته

خوشبختیت آرزومه ، حتی با من نباشی

حتی از خاطره هامون جدا شی

خوشبختیت آرزومه ، حتی با من نباشی

حتی از خاطره هامون جدا شی

از همون روزای اول میدونستم نمی مونی

میدونستم نمیتونی عشقو تو چشام بخونی

از همون روزای اول دل تو با دیگری بود

کاش همیشه پات بمونه اون که عشق بهتری بود

خوشبختیت آرزومه ، حتی با من نباشی

حتی از خاطره هامون جدا شی

خوشبختیت آرزومه ، حتی با من نباشی

حتی از خاطره هامون جدا شی

لینک دانلود:
http://dl.teh-dl.ir/musicdey93/Siamak%20Abbasi%20-%20Khoshbakhtit%20Arezoome%20.mp3
1234
last